کفش من پاره ترین قسمت این دنیا بود
سیزده سال و چهل روز مرا در پا بود
“یاد باش آنکه که نهانش نظری با ما بود”
دوستان!کفش پریشان مرا کشف کنید!
کفش من می فهمید که کجا باید رفت
که کجا باید خندید
کفش من له میشد گاهی
زیر کفش حسن و جعفر و عباس و علی
توی صف های دراز
من در این کله صبح پی کفشم میگردم
تا کنم پای در آن
و به جایی بروم
که به آن “نانوایی”گویند!
شاید آنجا بتوان نان صبحانه فرزندان را
توی صف پیدا کرد
شاید الان بروم…اما نه!
کفش هایم نبست…کفش هایم کو? شعر از گل اقا