• وبلاگ : نيگنان ديارکهن
  • يادداشت : دامداري
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي
  • پارسي يار : 1 علاقه ، 1 نظر
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نيازي 
    ( خاطره )....يادش بخير درسال 53 يعني حدود 40 سال قبل در يکي از روستاها ي زابل مشغول تدريس بودم مدرسه در دو اطاق با مصالح خشت و گل قرار داشت که سقف ان ترک بزرگي داشت و هر روز بدتر مي شد بطوري که هر لظه امکان ريزش داشت يک روز که راهنماي تعليماتي براي بازديد امد موضوع را با وي در ميان گذاشتم او گفت دانش اموزان را به جاي ديگر انتقال بده و منکه يک جوان 20 ساله بودم بدون درنظر گرفتن جوانب کار اقدام کردم در محل جديد مشغول کار بودم ساعت تفريح يک دفعه قلعه قديمي کنار مدرسه براثر بارندگي زياد روي سر دانش اموزان فرو ريخت مردم بسرعت جمع شدند از33دانش اموز تنها 5 نفرسالم و بقيه در زير اوار رفتته بودند مدرسه در 5کيلو متري زابل بود تا مردم مشغول در اوردن دانش اموزان از لابلاي نيمکت هاي چوبي بودند نيروهاي امدادي با تجهيزات کامل رسيدند خوشبختانه تلفات نداشت ولي همه دست و پاشکسته به بيمارستان منتقل شندد... از اينجا را با دقت بخوانيد ازفرداي انروز حقير به دادگاه معرفي شدم و ا ولين سوال اين بود جرا مدرسه را جابجا کردي گفتم بدستو ر معلم راهنما وي گفت من چنين دستوري ندادم .خلاصه اينکه پس از جند ماه محاکمه وباز جويي به سمت زندان مي رفتم براي اخرين بار تقاضاي ملاقات کردم .داد ستان پرسيد کجايي هستي گفتم بچه بشرويه در جنوب خراسان. ايشان فرمودند منم شيباني اهل طبس پس از چند لحظه بدستور دادستان از سمت زندان به سوي روستا رفتم تا رضايت اوليا و اموزش و پرورش را جلب کنم. و قضيه ختم بخير شد ...............نتيجه و نکته اصلي اينکه مواظب باشيد در هر جاي از محيط کار اتفاقي برايتان بيفتد دستور شفاهي وتلفني ما فوق اگر ثابت نشود ملاک قانون نيست باز هم.مواظب باشيد....