وبلاگ :
نيگنان ديارکهن
يادداشت :
هفته بسيج
نظرات :
0
خصوصي ،
3
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
حاج حسن نيازي
(خاطره) جريان گم شدن حاح غلامرضا رضائشيان (حاجي مومن ) درتهران......دراربعين امام راحل قسمت شد تابهمراه اعضاي شوراهاي اسلامي شهرستان هاي طبس و فردوس در مرقد مطهر حضرت امام ره حضور پيدا نموده وسپس به ديدار رهبر معظم انقلاب برويم .در نزديکي محل ديدار اعلام کردند تا همگي وسايل اضافي خود را داخل اتوبوس ها بگزارند از قضا چون من و مرحوم دايي پهلوي هم بوديم عبا وعمامه خود را گذاشتد رفتيم پس از پايان ديدار به علت شلوغي از هم جدا شديم و ايشان به محل قرار نيامدن چون قرار بود به جماران برويم دير مي شد همه رفتند اتوبوس ما ماند هرچه گشتيم ايشان پيدا نشدند پس از نا اميدي ما هم به سمت جماران رفتيم .وقتي رسيديم درب ها بسته شده بود هر چه التماس کرديم فايده نداشت دست به دامان حاج احمد اقا شده موضوع را گفتيم درب ها را گشودند وعلاوه بر حسينيه ما را به داخل بيت امام هم راه دادند سپس عازم قم شده و در جمکران به کاروان ملحق شديم و بعد از طي مسير وارد مشهد شديم همه اش فکر مي کردم در نيگنان چه جوابي به فا ميل مخصوصا زن دايي بدهم .در همين حال يکي از طبسي ها ايشان را به عباسيه بشرويه (مشهد)اورد و به ما ملحق شدند ..موضوع را پرسيديم که ايشان گفتند بعد از اينکه همه رفتند من در حسينيه امام تنهاماندم پاسداران چون ادرس محل کاروان را نداشتم کاري از انها ساخته نبود از طرفي يک ريال پول هم همراه نداشتم در فکر بودم يک دفعه اقاي فردوسي پور و اقاي مهندس توسلي در حال خارج شدن بودند همديگر را شناختيم موضوع را گفتم و انها مرا به خانه برده وچون ادرسي از کاروان فردوس نداشتم مرا به هيئت طبسي ها رساندند و با انها تامشهد امدم ....وبه شما ها رسيدم روز بعد همگي به بشرويه و سپس به نيگنان امديم ... روح ايشان .همسر مکرمه وفرزند شهيدشان گرامي باد......
+
نيازي .فرمانده وقت بسيج نيگنان
( اخرين ساعات هفته بسيج خاطره اي از شهيد بزرگوار حسن زاده)...يادش گرامي باد...............شهيدحسن زاده دراعزام مرحله اول زخمي شد و س از مدتي براي مرحله دوم قصد جبهه داشت مرحوم پدر بزگوارش گفتن شکرالله ميل رفتن دارد . من به بچه هاي کادر بسيج سپرده بودم اگر براي اعزام مراجعه کرد او را نبريد و پرونده هم تشکيل ندهيد پس از چند روز گفتند.شکرالله با يک کمپرسي به بشرويه رفته ماهم فوري براي بدرقه رفتيم او مي گفت دلم حاضر به ماندن نمي شود و رفت از جبهه برايم نامه نوشت که گويا پدرم قدري از شما نگرانند واگر خواستي يکروز وصيت نامه مرا بخواني نزديکي ايشان نايستي ....روزي که قرار بود کار تشيع جنازه انجام شود همه کارها را رديف کرديم نزديکي هاي غروب با اقاي محمد حسين غنايي براي اطلاع رساني به منطقه هنويه مي رفتيم پدر شهيد حسن زاده را ديديم مشغول چراي گو سفندان خود بودند .از ماشي پياده شده احوال پرسي کرديم .گفتند از شکر الله چه خبر گفتيم قرار است فردا بيايد ايشان فر مودند شکرالله مي ايد يا او را مي اورند. اخراي شب که براي اطلاع رساني به خانه رفتيم و موضوع را مطرح کرديم ايشان فرمودند من همان عصر که شما را ديدم ازشهادت شکر الله باخبر شدم. ....ياد شهيد حسن زاده وپدر بزرگوارش گرامي باد........
+
نيازي
(خاطره اي از شهيد مرادي براي شادي روحش صلوات) ....شبي که قرار بود فرداي انروز پيکر پاک شهد مرادي تشيع شود.اخراي شب براي مطلع کردن خانواده به روستاي ريگو رفتيم همه خواب بودند. درب خانه عمه شهيد را زديم شوهر عمه ايشان بيدار شدند و قدري نشستيم تا قضيه را با ايشان درميان گزاريم در همين حال عمه شهيد هم بيدار شدند تا ما را ديدند شک کرده و از شدت ناراحتي غش کردند .به هر طور بود ايشان را ارام کرديم وباهم به خانه پدر شهيد رفتيم پدر محترم شهيد مدتي بود از سفر مکه بر گشته و به شدت مريض بودند بطوريکه از شدت تب مي سوختند. از طريق عمه شان ان ها راهم خبردار کرديم .شب سختي بو تا صبح نشستيم نزديکيهاي صبح بود براي تشيع جنازه همگي عازم شهرستان فردوس شديم